رادینرادین، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

فرشته کوچولوی من

اولین حرکت

سه شنبه 2 مهر 92 نزدیکای ظهر مامانی رفت خرید و من که نگران بودم چرا تا حالا شما تکون نخوردی  , یه لیوان شیر کاکائو درست کردم و خوردم  (چون کاکائو باعث حرکت جنین میشه ) البته بعد از کلی صحبت کردن با شما که "چرا تکون نمیخوری مامانی ببینه؟ تکون بخور مامان خیالم راحت بشه , آخه مامان خیلی نگرانه که تا حالا تکون نخوردی..." یک ربع بعد همینطور که تلویزیون میدیدم و دستم روی شکمم بود فرشته کوچولوی من یه ضربه آروم زد . اول شک کردم  , دومی رو که زدی کمی دقت کردم که یکدفعه سومین ضربه رو با تمام قوا زدی.... و من با خوشحالی تمام قربون صدقه فرشته نازم رفتم. ...
28 مهر 1393

صدای زندگی

یکشنبه 16تیر 92 شب قبل خونه مامانی زمین خوردم البته با دست خودمو نگه داشتم ولی سحر و بعد هم غروب خالم حیلی بد بود شرایطی پیش اومد که دکتر گفت سریع باید برم سونو داشتم از ترس سکته میکردم, سریع با مامانی رفتیم سونو. وقتی روی تخت خوابیدم یه مانیتور بزرگ روبروم بود , وای چه لحظه قشنگی بود , چه حس خوبی ...... تو مانیتور یه جنین کامل بود که دستاشو تکون میداد , وقتی صدای قلب کوچولوشو شنیدم گریم گرفته بود. خیلی حس خوبی بود, خیلی خوشحال بودم که فرشته من سالمه ,خدایا شکرت .فرشته کوچولوی من 9 هفته و 1 روز سن داره و کاملا سالمه. مامانی اولین بار بود که سونوی بچه میدید انقد ذوق میکرد که نگو. وقتی رسیدیم خونه دیدیم همه نگرانند ولی وقتی عکس خو...
28 مهر 1393

اولین عکس

یکشنبه 19 خرداد 92 صبح ازمایش دادم و عصر جواب مثبت رو گرفتم. دوشنبه 20 خرداد 92 جواب ازمایش رو نشون دکترم دادم و خانم دکتر موقع سونوگرافی شما رو تو مانیتور نشونم داد.اندازه یه نقطه بودی مامان .قربون نقطه نازم برم از مطب که اومدم بیرون بابا حسن منتظرم بود وقتی خبر بابا شدن رو بهش دادم از خوشحالی دست و پاش رو گم کرده بود بعد به مامانی خبر دادم ,خیلی خوشحال شد , بعد شروع کردم به اس دادن از طرف شما به خاله روشنک و خاله ریحانه و دایی هادی همگی خیلی خوشحال شدن .خاله روشنک سر امتحان رانندگی بود که از خوشحالی هول شده و امتحان رو مردود میشه و خاله ریحانه از ذوق یه جیغ بلند کشید این اولین عکس از فرشته نازم.اون نقطه شمایی مامان ...
13 مهر 1393

خدایا راضیم به رضای تو

دوشنبه 13 خرداد 92 ساعت 5 رسیدم مطب دکتر و ساعت 7.15 دقیقه نوبتم شد.طبق تاریخ باید فرشته من 5 هفتش باشه ولی وقتی خانم دکتر سونو گرافی کرد ساک حاملگی تشکیل نشده بود.خیلی ناراحت شدم .باید ازمایش خون میدادم تا دقیق مشخص میشد.به هیچ کس چیزی نگفتم جز خاله نفیسه, ازش خواستم برام دعا کنه , برای بودنت,برای سالم بودنت.فردای اون روز نزدیکای ظهر بود که دیگه طاقت نیاوردم و جریان رو به بابا حسن گفتم.کلی دلداریم داد و گفت هرچی خدا صلاح بدونه همون میشه.منم سپردم به خدا.خدایا راضیم به رضای تو ...
13 مهر 1393

حس بودنت

یکشنبه 12 خرداد 92   چند روز بود که دل درد و کمر درد داشتم همراه با دل پیچه انگار سردیم کرده بود .یه حدسایی میزدم برای همین ظهر که رفتم بیرون خرید از داروخانه بی بی چک گرفتم.باید صبح ناشتا استفاده میکردم ولی راستش نتونستم جلوی خودمو بگیرم.یکبار قبل از نماز تست کردم ولی اشتباه شد منم گذاشتم برای فردا.ساعت 4 از روی کنجکاوی دوباره استفاده کردم,خیلی سریع دو تا خط پررنگ شد و این یعنی بودنت,یعنی مادر شدن من...... نمیدونستم باید از خوشحالی بخندم یا گریه کنم.شوکه شده بودم.سریع دو رکعت نماز شکر و دو رکعت نماز حاجت برای سلامتی فرشته ای که تو دلم خونه کرده بود خوندم.خدایا ممنون که منو لایق مادر شدن دونستی. ...
12 مهر 1393
1